حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 10 روز سن داره

روح زندگی ام

نبود طولانی مدت

بعده یه مدت طولانی که نبودم نمیدونم ازکجا شروع کنم بنویسم از کدوم خاطره گل پسرم بگم که هر خاطرش از یکی شیرین تره تا الان که سه سالو شش ماه داره دل همه رو برده با حرفاش و شیطنتاش الهی من فدات شم زیادیه خاطرات...
29 تير 1396

من اومدم

سلام به همه ی دوستای گلم این چندماه به دلایلی اصلا به وبلاگ سرنزدم  ولی از امشب دیگه هرشب براپسرم مینویسم    هرچه بزرگترمیشه شیرین تروشیطون ترمیشه الان که کامل میتونه خرف بزنه  الهی من فدات بشم ولی هنوز مامانیو شبا    موقع خواب اذیت میکنی الان چندشبه دیگه خیلی بیخوابم  فقط اگه این عادتت ازبین بره خیلی خوب میشد   دیگه مادرباید جان فدایی کنه ....خلاصه روزها م با حرفای شیرین تو میگذرن 
21 آبان 1394

شب راه رفتن حمیدرضا

1393/10/3   توی این تاریخ پسرم تونست بدون هیچ کمکی خودش وایسته خودش با اراده ی خودش وایستاد ساعت 8 شب بود که من داشتم درس میخوندم چند روز بود که توی فورجه هام بودم چند روزپیش برده بودیمش دکتر به دکتر گفتم که هنوز راه نمیره  دکتر گفت که هیچ اشکال نداره بعضی بچه ها دیرتر  راه میرن گفت این بچتون به همین زودی خودش شروع میکنه به راه رفتن....   امر خدا چند شب بعدش دیدم یهویی خودش بلند شد وایستادچند بار افتاد ولی هی بلند میشد تلاش خودشو میکرد هی بلند میشد ولی می افتاد خودش خندش گرفته بود ولی اخرش بلند شد دیگه نیوفتاد کلی ذوق کرده بود الهی فدات بشم پسر خوشگل مامان.... نمیدونم چرا هنوز راه نمیره ...
9 بهمن 1393

پسرم یک سالشه.....

روح زندگی مامان وبابا.. الهی من فدای اون خندهات بشم که بهم روح جدید میبخشه فدای اون ناز نگات که امید دوباره ی منه مثل خورشید برای زندگی منو بابایی هستی تو ثمره ی عشق ماهستی از خداوندسلامتیتو میخوام الهی هیچ اسیبی بهت نرسه الهی خوشبتیت رو دراینده ببینم ..... فدای شیطنات لوس بازیات هر چی بگم کم گفتم ....       پسرم الان یک سالت شده یعنی یک سال از بودنت کنار ما میگذره خیلی زود گذشت وخیلی هم خوش گذشت خدایا توی زندگی ما همیشه خوشبختی وسلامتی باشه.           ...
29 دی 1393

روز ابريه منومامان وبابا

روز ابريه منو مامان و بابا روز خيلي قشنگ وعاشقونه اي بود خدايا هميشه زندگيمون پراز روزاي خوب باشه وهميشه شادوخوشحال باشيم اون روز قشنگ رفتيم حسين اباد نخلستان بابايي اينا نارنگي ها وپرتقالاي اونجا رسيده بودن خيلي منظرشون باصفابود كه چندتا عكس گرفتيم         باتعجب به زمين نكاه ميكردي           ...
22 آذر 1393

فرهنگ لغت حمیدرضا

مامان وبابا رو که از خیلی وقته که میگه...... ماما:مامان بابا:بابا دد:(هرکسیو که میبینه دد میکه) دی دی :بده بده ای چیی:این چیه آدی:آیدین اسم پسرخالم عمی:عمه وه رچی دستش باشه ازش بگیریم دنیارو خراب میکنه از گریه ودرگیری شدید با سارا دختر عمش داره ان شاالله عکسارو خیلی زود میزارم     ...
25 آبان 1393

دیر اومدنم

روح زندگیم عزیز مامان وبابا  مامان فدات بشه این روزا اصصصصصلا وقت ندارم به وبت سر بزنم ازیه طرف دانشگاه ازطرفی کارای روز مرگی واز همه مهمتر خودت چون هرچه بزرگتر میشی بیشتر اذیت میکنی همش میخوای به وسایلا دست بزنی شیطونی درحد خطرناکش انجام میدی هی میری کنارسیم برق سیمارو میکشی منم دیگه هر چی انرژی قبل وبعدرفتن دانشگاه دارم با توصرف میشه ولی بازم خداروشکر وقتی که میرم دانشگاه با عمه رحیمه اروم میشی وروزایی که 4 پشت سرهم کلاس  دارم میارمت پیش مامانم چون از وقتی بدنیااومدی دست اون بودی براهمین بیشتر بهش عادت داری خیلی متاسفم نمیتونم پیشت باشم من فقط بخاطر آینده تو دارم درس میخونم نه برااینکه خودم درآینده شاغل بشم خ...
25 آبان 1393

عيد مبارك

ای عزیزان به شما هدیه زیـــــــــزدان آمد عید فرخنـــــــده ی نورانی قربـــــــــان آمد حاجیان سعی شما شد به حقیقت مقبول رحمت واسعــــه ی حضــرت ســـبحان آمد . . . . . . بر پیکر عالم وجود جان آمد صد شکر که امتحان به پایان آمد از لطف خداوند خلیل الرحمن یک عید بزرگ به نام قربان آمد . . . . . . عید قربان زنده دارد یاد قربان‌گشتگان را پاسداران و اسیران و به خون آغشتگان را خیز و در این عیدقربان سوی قربانگاه رو کن معنی بیت و حرم را در شهادت جست‌وجو کن . . . . . . عید قربان عیدی که یاد بود خاطره است خاطره یک پدر و قصه یک پسر عیدی که یادبود ابراهیم خلیل است عیدی ک...
13 مهر 1393