حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روح زندگی ام

رفتن به زاهدان

1392/6/16 20:33
نویسنده : مامان حمیدرضا
162 بازدید
اشتراک گذاری

نفس مامان چطوره قلبقلبقلبقلب

عزیزم دو روز خونه نبودیم رفته بودیم زهدان  عقد پسر عموی من که میشه پسر دایی بابایی لبخند

 

اونجا رفتیم خونه داداش زن عموم  که شبو موندیم وروز بعدش که پنج شنبه بود مراسم عقد شروع شد

 

بیچاره پسر عموم همون روز عقدش کلیه درد میشه همه بهش خندیدیم که بوی زندگی مشترک

 

مریضش کرده اون به روی خودش نمیاورد میگفت خوبم خوبم ولی خیلی رنگش پریده بود 

 

خلاصه مراسم شروع شد خیلی خوش گذشت ......ایشالا خوشبخت بشن

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ساراکوچولو
17 شهریور 92 10:24
بیچاره علی ...خبرنداره توچه مخمسه ای گیرافتاده


علی نگو بلا بگو بیچاره.....
سولماز
18 شهریور 92 17:05
ایشالا خوشبخت بشن و به پای هم پیر بشن
مثل هیچکس
22 شهریور 92 23:46
مبارک باشه براشون ارزوی خوشبختی میکنیم .