حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روح زندگی ام

شکوفاشدن پسرم

1393/4/12 15:16
نویسنده : مامان حمیدرضا
400 بازدید
اشتراک گذاری

اگه گل پسرم این چند مدت مریض نمیشد حتما میتونست بشینه الان خیلی لاغر شده

چون بیست وپنجم خردادبهش واکسن زدیم ودرست یه هفته تب واسهال بود تبش جوری بود

که من وقتی روپاهام لالایش می کردپاهام می سوخت ازبس که داغ بود دکتر که بردمش گفت

احتمال داره براثر تحریمی که ایران شده واکسن از پاکستان باشه وگفت این دومین بچه ایی که

توی این هفته میارن اینجوری میشه خلاصه بعداز یه هفته تبش خوب شد ولی اسهالش بند نشد

که دوباره بردیمش دکتر خداروشکر الان بهتر شده الهی مامان فدات بشه عزیزم چقد سختی کشیدی بابایی

هم که رفت امتحاناشو بده الان تموم شدن.

راستی یادم رفت بگم که بابایی دیروز رفت تهران برای مسلبقات داوریه پاورلیفتینگ باباجون بهت افتخار میکنیم .

 

دیگه بعد از کلی بازی خسته شدی اونم چه اخمی کردی

 

خیلی تلاش میکنی که بتونی هنری به مامان نشون بدی ولی میدونم خیلی سخته عزیزم تا راه بیوفتی

باچه تعجبی نگاه میکنی

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان فرشته
14 تیر 93 9:05
عزیزمی ماشااله چقدر بزرگ شدی خاله به مامان جون بگو هرروز برات اسفنددود کنه که بی خطر باشی .مرسی عزیزم که بهمون سر میزنی ولی میدونم الان حسابی سرت شلوغهاز صورت پسر پهلوون ویل وچشم قشنگت ازطرف من بوس کن اینجوری
مامان حمیدرضا
پاسخ
lمرسی عزیزم اره همین کارومیکنم هرجا میریم وبرمیگردیم تاصبح گریه میکنه