حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روح زندگی ام

گردش چابهار

1393/7/13 23:26
نویسنده : مامان حمیدرضا
492 بازدید
اشتراک گذاری

خلاصه بعداز گردش داخل شهري ايرانشهر كه اخراي مردادبود رفتيم

 

به چابهار بابايي بخاطر كارايي كه داشت نتونست باهامون بياد منو تو همراه

 

مامان بزرگ اينا يه هفته مونديم اونجا كه از همون روزاي اولش تو كم كم

 

داشتي مريض مي شدي چندروز گذشت حالت خيلي بد شد همش

 

تب شديد ميكرديد برديمت دكتر آزمايش گرفت گفت كه يه ميكروب وارد بدنت

 

شده الهي كه ميكروبه خير نبينهكه اومده توي بدن پسرم....

 

تا ميرفتيم دريا توخواب بودي نتونستم ازت عكس بگيرم

 

 

اينجا رفتيم رمين يكي ار روستاهاي چابهار كه بغل پسر خالم متين هستي

 

 

 

بعدش رفتيم كوي بندر خونه ي يكي از فاميلامون كه داخل مجتمع اونا چندتا پارك بود

 

 

اين قند عسل پسر داييت نادره


 

 

رفته بوديم خونه دايي مامانم اونم يه بچه گهواره ايي داشت گير داده بودي بري توي گهوارش

 

 

 

 

اين عروسكه كه ديدي خيلي ترسيدي ولي كم كم باهاش دوست شدي

 

 

 

صحنه سانسور شه اين دوستي فايده نداره

 

 

بله ما اييينيم

 

عجب دوست خوبي بود عكس يادگاري هم گرفتيم

 

ديگه ازاين به بعدش مريض شدي حالو حوصله هيچ كاري نداشتي بميرم برات يكي يه دونه مامان

 

 

 

 

 

 

 

پسندها (1)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان
8 آبان 93 0:57
سلاااااااام عزیزم خوشحالم که دوباره برگشتی به وبت قبل از زایمانم خیلی بهت سر میزدم اما به قول خودت بعدش تا یه مدت طول کشید تا اوضاع روبه راه بشه اگه خدا بخواد منم از این به بعد دوباره میتونم وب گردی بکنم راستی آدرس وب دخترم مرسانا رو برات میزارم اگه دوست داشتی به اونجا هم یه سر بزن خوشحال میشم http://hastyman92.niniweblog.com
مامان حمیدرضا
پاسخ
سلام عزیزم همچنین من که همیشه بهت سر میزدم عزیزم من که هنوز هم وقت ندارم بیام چون دانشگاه هم میرم هفته ای یه بار به زور سر میزنم