رفتن به زاهدان
کاشکی برای بستن پروندت به مرکز بهداشت زودتر اقدام میکردم دقیقا ٢٣
مرداد بود که رفتم ولی باورت میشه عزیزم اونجا که رفتم
بهم گفتن منو بابایی هردومون کم خونی شدید داریم باید خیلی سریع
بریم زاهدان حالاعجله نکن تا ادامشو بگم زاهدان که میریم باید یک
محموله خطرناک باخودمون حمل کنیم منظورم از محموله خطرناک اینه که
باید خون چهارتا پدربزرگ مادربزرگ مهربون که بخاطر سلامتی نوشون
دادن ببریم زاهدان برای انجام ازمایشات تکمیلی خلاصه.......
خون همه رو جمع کردیم باید تا دوروز دیگش میرفتیم زاهدان وتوی این
دوروز خونها باید توی فریزربزاریم تا گرمی هوا خرابشون نکنه
جمعه ساعتای ٢ ظهر بود که منو تو بابای وباباحسین که یکی از اون پدر
بزرگای مهربونه رفتیم به زاهدان ...........
توی راه من همچین مواظب خونا بودم که یک ذره تکون نخورن قمقمه
ای که خونا توش بودن توی بغلم بود که باد کولر بهش مستقیم بخوره
چون انجام این ازمایشات خیلی برامون مهم بود خدایی نکرده زبونم لال
دکترا میگفتن که مشکوک به تالاسمی باشیم ولی همه اینا احتمال بود
تاازمایشات انجام نمیدادیم فقط میشه احتمال داد.........
زاهدان که رسیدیم مغرب شد رفتیم خونه یکی از اشناها شبو موندیم
اونجا خلاصه صبح زود بیدار شدیم رفتیم مطب دکتر خون
خانوادمونوتحویل دادیم ودر اخر از منو بابایی هم خون گرفتن خیلی
دلشوره داشتم حالم اصلا خوب نبود ......ودر اخر بهمون گفتن که جواب
ازمایشات یک ماه بعد میاد از خدا میخوام مواظب نی نی گلم باشه
خیلی دووووسسسستتت دارم........