حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روح زندگی ام

رفتن به زاهدان

1392/5/30 19:22
نویسنده : مامان حمیدرضا
279 بازدید
اشتراک گذاری

کاشکی برای بستن پروندت به مرکز بهداشت زودتر اقدام میکردم دقیقا ٢٣

مرداد بود که رفتمناراحت ولی باورت میشه عزیزم اونجا که رفتم

بهم گفتن منو بابایی هردومون کم خونی شدیدافسوس داریم باید خیلی سریع


 بریم زاهدان حالاعجله نکن تا ادامشو بگم زاهدان که میریم باید یک

محموله خطرناک باخودمون حمل کنیم چشمکمنظورم از محموله خطرناک اینه که

باید خون چهارتا پدربزرگ مادربزرگ مهربون که بخاطر سلامتی نوشون

دادن  ببریم زاهدان برای انجام ازمایشات تکمیلی خلاصه.......

خون همه رو جمع کردیم باید تا دوروز دیگش میرفتیم زاهدان وتوی این

دوروز خونها باید توی فریزربزاریم تا گرمی هوا خرابشون نکنه

جمعه ساعتای ٢ ظهر بود که منو تو بابای وباباحسین که یکی از اون پدر

بزرگای مهربونه رفتیم به زاهدان ...........

توی  راه من همچین مواظب خونا بودم که یک ذره تکون نخورن قمقمه

ای که خونا توش بودن توی بغلم بود که باد کولر بهش مستقیم بخوره

چون انجام این ازمایشات خیلی برامون مهم بود خدایی نکرده زبونم لال 

دکترا میگفتن که مشکوک به تالاسمی باشیمگریه ولی همه اینا احتمال بود


تاازمایشات انجام نمیدادیم فقط میشه احتمال داد.........

زاهدان که رسیدیم مغرب شد رفتیم خونه یکی از اشناها شبو موندیم

اونجا خلاصه صبح زود بیدار شدیم رفتیم مطب دکتر خون

خانوادمونوتحویل دادیم ودر اخر از منو بابایی هم خون گرفتن خیلی

دلشوره داشتم حالم اصلا خوب نبود ......ودر اخر بهمون گفتن که جواب

ازمایشات یک ماه بعد میاد از خدا میخوام مواظب نی نی گلم باشه

 

خیلی دووووسسسستتت  دارم........

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان محمد
30 مرداد 92 0:39
سلام خانمی به خدا توکل کنید هرچی خدا بخواد ایشالا که نا امید نمیشید وبا شادی تمام جواب ازمایش را توی وبلاگ بزاریدالبته با سونوی سلامتی نی نی جونتون به خدا خوندم خیلی ناراحت شدم اخه برای بچه اول ادم کلی ذوق وشوق داره ایشالا که اشتباه شده ومشکلی پیش نمیاد تورا به خدا ماراهم از نتیجه ازمایش باخبر کنید براتون دعا میکنم .
خواب گو
30 مرداد 92 1:07
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.