حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

روح زندگی ام

بهترین لحظه.....

بلاخره انتظارم به سر رسید  خیلی منتظر بودم تا تکون بخوری ویه خودی نشون بدی ولی هیچ حرکتی نداشتی خیلی میترسیدم چون جنسیتت دوهفته پیش مشخص شده ولی تکون نمیخوردی به هرکی که میگفتم یه چیز برا خودشون میگفتن من بیشتر ناراحت میشدم   ولی تا اینکه امروز تکون خوردی هنوز هم باور نمیکنم خیلی قشنگ تکون میخوری مثل نبض میزدی اول فک کردم رودهام هستن ولی باخودم گفتم روده که مثل نبض نیست خلاصه مامانی باورم شد که خودتی همه میگن شیش ماه به بعد بیشتر تکون  میخوری عزیزم قول بده مامانی اذیت نکنی ....حالا وقتی تکون میخوری که من حواسم نیست بعد که متوجه میشم دیگه تکرار نمیکنی اینقد منتظر میشم ولی بی فایده ....من فدای تنهاپسر م برم&nbs...
7 شهريور 1392

جواب انتخاب رشته مامانی

نیمه ی دوم شهریور جواب دانشگاه مامانی میاد نفس مامانی برام دعاکن قبول بشم بابایی که خیلی بهم روحیه  میده وتا روحیه اون نباشه من اعتماد به نفس نمیگیرم  بابایی برای من یعنی یه دنیا اعتماد من اینو امتحان هم کردم توی هرکاری بهم گفته  که موفق میشی من مطمعنم که این کارت درست میشه باور کن مامانی همین طور هم میشه اگه برا کاری اصلا امیدی نداشته باشم ولی وقتی اون بگه خودبه خود به امر خدا موفق میشم . ....برا گرفتن گواهینامه رانندگی ایین نامه رو بار اول قبول شدم فقط با گفتن یه کلمه که گفت اروم باش من میدونم توقبول میشی  قبول هم شدم وحالا جریان دانشگاه از روزانتخاب رشته ه...
6 شهريور 1392

انتظار......

پسر عزیزم دلم میخواد این روزا زودتر تموم بشن به هرکی که میگم چرادیر میگذره     بهم میگن عزیز هنوز اول راهی ولی انگار روزا خیلی دیر   میگذره برام کاشکی نه ماه نبود حاملگی تاعزیزمن   زودتر بیاد توی بغل مامانی تا از تنهایی در بیام  بی         صبرانه منتظر روزی هستم تا چهره ی زیبای تورا ببینم       منوبابایی داریم خیلی انتظار میکشیم  انشالله به   سلامتی بیای به دنیای قشنگ ما از خداجون میخوام     سالم وسلامت باشی .     دوستت داریم......       ...
6 شهريور 1392

بدون عنوان

 خدای   عزیز... فکر میکنم هیچ کس نمیتوانست خدایی بهیر از تو باشد .میخوام بدونی که این حرفو به خاطر اینکه الان تو خدایی نمی زنم. ...
3 شهريور 1392