حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 22 روز سن داره

روح زندگی ام

حال نی نی

نی نی من درچه حاله ........ حال مامانی که حسابی گرفته شده ازروزی که به هفت ماه رفتم نشستن برام محال شده همش باید دراز بکشم خیلی اذیتم  ولی همه این دردام دراولین لحظه دیدنت تمام میشه عزیزم دیگه چیزی نمونده که به دنیای پراز هیهاهوی ما بیای لحظه به لحظه منتظرتم ولی خیلی ازانتظار کشیدن بدم میاد  کاشکی الان دراغوشم بودی(( من ندرون پتو)) ایشالاکه به سلامتی.....   یه مقاله خوندم که نوشته بود جنین هفت ماهه چشماش باز وبسته میشه به همه ی صداها کاملا عکس العمل نشون میده میخنده گریه میکنه  حتی میتونه خواب ببینه به این قسمت که رسیدم تعجب کردم مگه میشه خواب هم ببینه سبحان الله این یه معجزه است یعنی نی نی من هم خوا...
13 آبان 1392

خدایا شکرت

هزاربار خداروشکر میکنم که سالمی نفس مامان   امروز بعداز دوماه جواب ازمایشت اومد صبح زنگ زدم زاهدان گفتن جواب ازمایشات تکمیلی شماسالم نشون ونی نی شما هیچ مشکلی نداره  منو میگی از خوشحالی بال دراوردم اگه بدونی منو بابایی چقد استرس داشتیم براجواب این ازمایش .....بلافاصله  زنگ زدم برابابایی بهش خبر خوشو گفتم اونم خیلی خوشحال شد  انشالله به سلامتی بدنیا بیای .   ازدوستای وبلاگیم بخاطر همدردیشون ممنونم ...
29 مهر 1392

دلم برات

دلم برات یه ذره شده خیلی دلم میخواد بدونم که شبیه من میشی یا بابا اگه بین هردومون باشی که عالی میشه  ولی خوب من بدم نمیاداگه شبیه بابایی باشی عزیز مامان چه دختری چه پسر از خدا میخوام سالم باشی خیلی دوست دارم ...
28 مهر 1392

چند روز بی خبری

سلام به جیگر مامان    مادر فدات   ببخش عزیزم این یک ماه نتونستم برات پست جدید بزارم چون هم مشکل اینترنت داشتم و هم خودم مریض بودم حالاهم اینترنت خوب شده هم مامانی   راستی عسل مامان  بابایی ١٩ مهر امد براعید پیش مابوده دلم خیلی براش تنگ شده بود وقتی گفت میام باورم نشد چون یه هفته قبلش بهم گفته بود میاد البته باشک گفت  چون کنفرانس داشت اومدنش حتمی نبود چند روز بعد بهم گفت جمعه میام خیلی خوشحال شدم حالاوقتی بابایی اومد منو میگی تودلم غوغایی بود بابایی باخودش همکلاسیشو که مشهدی بود اورده بود دلش میخواسته سیستان وبلوچستانو ببینه خلاصه بابایی یه هفته موند پیش ما ولی به نظر من خیلی زود گ...
28 مهر 1392

کودکی من....

چقددلم تنگ شده .... دوران کودکی من!   درس پنداموزروباه وکلاغ روباه مکار دزد دشت وباغ   روزمهمانی کوکب خانم سفره پراز بوی نان گندم است     کاکلی گنجشکها باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود.   باوجود سوزو سرمای شدید ریزعلی پیراهن از تن میدرید.....   ...
3 مهر 1392

ارامشم دیدن دریا

یه چند روزی که نتونستم برای نی نی عزیزم چیزی بنویسم رفته بودم چابهار رفتن به چابهار منو از هر شهری خوشحالتر میکنه چون من از وقتی که سه ماهه بودم بابامو انتقال کردن اونجا درواقع متولد ایرانشهرم ولی بزرگ شده ی چابهار زندگی تو شهر چابهار آرامش خاصی داره شهر آرومو بی دردسریه خلاصه هرچی بگم کم گفتم ولی بابایی از آبو هوای اونجا خوشش نمیاد چون بزرگ شده ی ایرانشهره میگه اونجا شرجیه.... من 15 سال از عمرموچابهار بودم که در اخر تصمیم گرفتیم بیایم ایرانشهر وشهریور سال 88 اومدیم ولی الان من پشیمونم چون اونجا خیلی بهتر بود   راستی شعری که من بچگی کنار دریا میخوندم اینه:دریا دریا دریا عشق ما در دریا مامانم میگه 4ساله بودی تادری...
1 مهر 1392