بدون عنوان
خدای عزیز... فکر میکنم هیچ کس نمیتوانست خدایی بهیر از تو باشد .میخوام بدونی که این حرفو به خاطر اینکه الان تو خدایی نمی زنم. ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
16:00
بدون عنوان
تولد هر کودک بشارت امیدی است که شاید او نجات دهنده بشریت باشد. ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
15:53
انتخاب اسم برای پسردلبندمامانو بابا
عزیزدل مامان انتخاب کردن اسم برای منو بابایی یکم مشکل بود چون میخواستیم اسمی باشه از هر لحاظ خوب باشه ودر اینده خودت اعتراض نکنی راستش از اسمایی که الان هست اصلا خوشمون نمیاد چون خیلی لوس هستن..... به نظر من اسم خوب برکت روح انسانه اسماهای قرانی تاثیر خوبی روی روحیه ادم دارن حالا بگذریم ...... منوبابایی دراخر تصمیم گرفتیم اسم تورو حالا عجله نکن میگم ... ..حمید رضا بزاریم حالا چرا حمید رضا حمید که میشه عموی من ودایی بابایی همه خیلی دوسش داشتیم خدا رحمتش کنه حلال مشکل هرکسی بود برای همه دلسوزی میکرد من خیلیییییییییی دوسش داشتم وقتی حرف میزد حس عجیبی داشت اون صداش نگاش ادمو...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
23:59
پسرم روح زندگی منی...
پسرم عشق مامانو بابا....خیلی دوست داشتم بچه اولم پسر باشه.وقتی که زاهدان بودیم رفتم سونوگرافی چون دکتر گفته بود باید سن جنین رو بدونیم تا بتونیم برای درمان کم خونی اقدام کنیم اصلا فکرشو نمی کردم که جنسیت بچه معلوم بشه وقتی خانم دکتر گف که ضربان قلبت عالیه سالم هستی از نظر جسمی ودر اخر گف که بچه پسره از خوشحالی جواب سونوفراموش کردم دوباره صدام کردن برداشتمش رفتم که زودتر خبرو به بابایی بگم چون اون همش میگفت بچه ی من پسره ودر اخر هم شد خیلی خوش حال بودیم..... بعداز مطب تصمیم گرفتیم برگردیم ایرانشهر.....پسرم تو کامل کننده منو بابایی هستی اروزی سلامتی داریم برات نفسم.... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
20:42
رفتن به زاهدان
کاشکی برای بستن پروندت به مرکز بهداشت زودتر اقدام میکردم دقیقا ٢٣ مرداد بود که رفتم ولی باورت میشه عزیزم اونجا که رفتم بهم گفتن منو بابایی هردومون کم خونی شدید داریم باید خیلی سریع بریم زاهدان حالاعجله نکن تا ادامشو بگم زاهدان که میریم باید یک محموله خطرناک باخودمون حمل کنیم منظورم از محموله خطرناک اینه که باید خون چهارتا پدربزرگ مادر بزرگ مهربون که بخاطر سلامتی نوشون دادن ببریم زاهدان برای انجام ازمایشات تکمیلی خلاصه....... خون همه رو جمع کردیم باید تا دوروز دیگش میرفتیم زاهدان وتوی این دوروز خونها باید توی فریزربزاریم تا گرمی هوا خرابشون نکنه جمعه ساعتای ٢ ظهر بود که من...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
19:22
بدون عنوان
همه میگفتن مادر شدن حس عجیبیه امامن درک نمیکردم که چی میگن چون تاخودم مادر نمیشدم این حسو درک نمیکردم اما حالا که مادر شدم به نظرم بهترین حس دنیاست حسم فراتراز اون چیزیه که بقیه مادرا میگفتن مادر بودن یعنی فداکاری گذشت... حس میکنم سرپناهی شدم برای نی نی که شده همه وجودم احساس مسولیت برای سلامتیش دارم هرچه حس وجودمو بیان کنم بازم ته دلم حرف دارم.... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
20:23
بدون عنوان
عزیزدل مامان روح زندگیم... خداوندبادادن تو به من رنگ جدیدی به زندگیم بخشید زندیگیم روح جدیدی گرفت خداجونم شکرت خدایا منو ببخشه داشتم نا امید میشدم که نکنه دیگه بچه دار نشم بازم از خدا ممنونم که بابایی رو بهم داده هیچ وقت نمیزاره ناامید بشم امید زندگی منه بابایی عاشقتیم.... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
19:52