حمیدرضاجونمحمیدرضاجونم، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

روح زندگی ام

مراحل رشد جنین

اسپرم در لوله فالوپ   تخمک یه قرارملاقات.....اما نه معمولی!! لوله فالوپ دواسپرم در تماس با تمخک اسپرم برنده... روز پنجم-ششم روز هشتم- جنین به دیواره رحم چسبیده! مغز جنین شکل میگیرد! روز 24-بعداز 18روز قلب جنین شروع به شکلگیری میکند.میدانیم که جنین یک ماه هیچ استخوانی ندارد. 4 هفته. 4-5 هفته هفته5-جنین9 میلی متر است.وسوراخ چشم بینی ودهان به وضوح دیده میشود. 40روز بعد. هفته8 -جنین به سرعت در کیسه رحمی رشد میکند. هفته 10-پلکها نیمه باز هستن.ودر روزهای آتی کاملابسته میشوند. هفته 16 -جنین از دستهایش برای شناخت محیط پیرامون استفاده میکند. ...
1 دی 1392

پسر مامان درچه حاله.....

سلام به همه ی دوستای عزیز قرار بود که خبر سنو رو بهتون بگم واقعا به این علم پزشکی نمیشه اعتماد کرد شنبه 16 اذر رفتم سنو که وقتی داشت معاینه میکرد گفت پاهاشو باز نمیکنه خیلی طول کشید معاینش تا اخر گفت که پاهاشو باز کرد پسره من موندم چی بگم بعدشم گفت که تا وقتی که بدنیا بیاد معلوم نیست شاید دختر باشه ولی فعلا که پسره هههههههههههههه من به دکتر هم گفتم که این سومین باره برا تعیین جنسیت میام خیلی خندیده  میدونم حسم میگه پسری  مادر فدات بشه حمیدرضا ی عزیزم ...
20 آذر 1392

خبر خبر......

گوگولی مامان چطوره  ببخشیدچند روز نتونستم برات چیزی بنویسم  چون رفته بودم خونه عمه ی بنده  یعنی مادر بزرگ جنابعالی اونجا هم یه دوماهی میشه نت خرابه هر کاری میکنن درست نمیشه مشکل از شبکه ی اصلیه خوب خلاصه بگذریم..... بریم سر اصل مطلب ...... که بابایی الهی من فداش بشم اومده بود گفته بودم چهارشنبه میاد ولی نشد دیگه پنج شنبه اومد جمعه باهم رفتیم  باغ عموم اینا که همه اونجا سر جمع بودن تا بابایی همشونو ببینه منظورم (خاله ها ودایی ها وبچه هاشون )از اونجاهم مغرب اومدیم خونه ...... بابایی قرار بود دوشنبه بره مشهد که به نظرم مثل برقو باد این چند روزی که بود تموم شد حالا منو میگی دپرس شدم عجیب ...
20 آذر 1392

بابایی داره میاد

گوگولی مامان امیدوارم خوب وسلامت باشی مامان فدای اون تکون خوردنات بره  که چه بامزه میزنی به شکمم ومنو هیجانی میکنی عسل مامان امشب سر شام بودم بابای بهم یه اس ام اس داد که چهارشنبه میام منم قاشق به دستم بود گذاشتم وفورا براش زنگ زدم بابایی گفت اگه مشکلی پیش نیاد میاد مطمئنم انشالله که میاد ......خیلییییییییییی دلم براش تنگ شده حالا من تا چهار شنبه چجوری صبر کنم   ...
9 آذر 1392

زندگی جه می گوید....

زندگی چه می گوید؟ امروز که از خواب بیدار شدم از خود پرسیدم زندگی جه می گوید؟ جواب را در اتاق پیدا کردم پنکه گفت خونسرد باش ! سقف گفت اهداف بلند داشته باش! پنجره گفت دنیارابنگر! ساعت گفت هرثانیه باارزش است ! آینه گفت قبل از هرکاری به بازتابش بیندیش! تقویم گفت به روز باش! در گفت در راه هدف هایت سختی ها را هل بده وکنار بزن!       ...
28 آبان 1392

حال نی نی

نی نی من درچه حاله ........ حال مامانی که حسابی گرفته شده ازروزی که به هفت ماه رفتم نشستن برام محال شده همش باید دراز بکشم خیلی اذیتم  ولی همه این دردام دراولین لحظه دیدنت تمام میشه عزیزم دیگه چیزی نمونده که به دنیای پراز هیهاهوی ما بیای لحظه به لحظه منتظرتم ولی خیلی ازانتظار کشیدن بدم میاد  کاشکی الان دراغوشم بودی(( من ندرون پتو)) ایشالاکه به سلامتی.....   یه مقاله خوندم که نوشته بود جنین هفت ماهه چشماش باز وبسته میشه به همه ی صداها کاملا عکس العمل نشون میده میخنده گریه میکنه  حتی میتونه خواب ببینه به این قسمت که رسیدم تعجب کردم مگه میشه خواب هم ببینه سبحان الله این یه معجزه است یعنی نی نی من هم خوا...
13 آبان 1392

خدایا شکرت

هزاربار خداروشکر میکنم که سالمی نفس مامان   امروز بعداز دوماه جواب ازمایشت اومد صبح زنگ زدم زاهدان گفتن جواب ازمایشات تکمیلی شماسالم نشون ونی نی شما هیچ مشکلی نداره  منو میگی از خوشحالی بال دراوردم اگه بدونی منو بابایی چقد استرس داشتیم براجواب این ازمایش .....بلافاصله  زنگ زدم برابابایی بهش خبر خوشو گفتم اونم خیلی خوشحال شد  انشالله به سلامتی بدنیا بیای .   ازدوستای وبلاگیم بخاطر همدردیشون ممنونم ...
29 مهر 1392

دلم برات

دلم برات یه ذره شده خیلی دلم میخواد بدونم که شبیه من میشی یا بابا اگه بین هردومون باشی که عالی میشه  ولی خوب من بدم نمیاداگه شبیه بابایی باشی عزیز مامان چه دختری چه پسر از خدا میخوام سالم باشی خیلی دوست دارم ...
28 مهر 1392

چند روز بی خبری

سلام به جیگر مامان    مادر فدات   ببخش عزیزم این یک ماه نتونستم برات پست جدید بزارم چون هم مشکل اینترنت داشتم و هم خودم مریض بودم حالاهم اینترنت خوب شده هم مامانی   راستی عسل مامان  بابایی ١٩ مهر امد براعید پیش مابوده دلم خیلی براش تنگ شده بود وقتی گفت میام باورم نشد چون یه هفته قبلش بهم گفته بود میاد البته باشک گفت  چون کنفرانس داشت اومدنش حتمی نبود چند روز بعد بهم گفت جمعه میام خیلی خوشحال شدم حالاوقتی بابایی اومد منو میگی تودلم غوغایی بود بابایی باخودش همکلاسیشو که مشهدی بود اورده بود دلش میخواسته سیستان وبلوچستانو ببینه خلاصه بابایی یه هفته موند پیش ما ولی به نظر من خیلی زود گ...
28 مهر 1392