کودکی من....
چقددلم تنگ شده .... دوران کودکی من! درس پنداموزروباه وکلاغ روباه مکار دزد دشت وباغ روزمهمانی کوکب خانم سفره پراز بوی نان گندم است کاکلی گنجشکها باهوش بود فیل نادانی برایش موش بود. باوجود سوزو سرمای شدید ریزعلی پیراهن از تن میدرید..... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
13:40
زندگی....
زندگی تعدادنفسهانیست! زندگی تعدادلبخندهای کسانی نیست که دوستشان داریم. ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
12:47
سرسره
ارامشم دیدن دریا
یه چند روزی که نتونستم برای نی نی عزیزم چیزی بنویسم رفته بودم چابهار رفتن به چابهار منو از هر شهری خوشحالتر میکنه چون من از وقتی که سه ماهه بودم بابامو انتقال کردن اونجا درواقع متولد ایرانشهرم ولی بزرگ شده ی چابهار زندگی تو شهر چابهار آرامش خاصی داره شهر آرومو بی دردسریه خلاصه هرچی بگم کم گفتم ولی بابایی از آبو هوای اونجا خوشش نمیاد چون بزرگ شده ی ایرانشهره میگه اونجا شرجیه.... من 15 سال از عمرموچابهار بودم که در اخر تصمیم گرفتیم بیایم ایرانشهر وشهریور سال 88 اومدیم ولی الان من پشیمونم چون اونجا خیلی بهتر بود راستی شعری که من بچگی کنار دریا میخوندم اینه:دریا دریا دریا عشق ما در دریا مامانم میگه 4ساله بودی تادری...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
16:04
دلتنگی
دلتنگی های من برای بابا
رفتن بابایی
عزیزم بابایی الان کنارمون نیست چون واقعا مجبوره براادامه تحصیل بره مشهد الان ترم دوم رشته تربیت بدنی ارشد میخونه اونجا خیلی براش سخته ولی هیچ چاره هی نداره باید درسشو ادامه بده ....... ترم قبلش من خیلی احساس تنهایی میکردم ولی الان نه چون تورو دارم کمترحس تنهایی دارم واگه به خودم فشار بیارم تو اسیب میبینی ومن بخاطر توهم مونده سعی میکنم این دوران سخت نباشه راستی بابایی میاد بهمون سربزنه ناراحت نباش ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
22:13
انتظار تموم شد
نفس مامان جواب انتخاب رشتم اومد رشته ای که قبول شدمتوی دانشگاه ولایت شهر خودمون ایرانشهره زمین شناسی از شاخه رشته خودم تجربی که توی دبیرستان خوندم ایشالاکه موفق بشم من جوشم این بود که سر کلاسا زیاد بشینم تو خیلی اذیت میشی ولی خداروشکر بخاطر ظرفیت زیاد دانشجوها وتموم نشدن ساختوساز ساختمان دانشگاه کلاسام ترم بهمن افتادن.... ولی بازم یه مشکل کوچولو هست که بهمن زایمان دارم وبعد زایمان نمیتونم زیاد کنارت باشم توباید قول بدی که بچه ی ارومی باشی وزیاد گریه نکنی من امید وارم همه ی این روزای سخت تموم میشه ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
21:53
پسرم دختر شد ......
پسرم دختر شد مامانی نمیدونم چی شد الان واقعا نمیدونم دختری یا پسر یه ماه پیش دکتر بهم گفت که جنین پایینه باید یه ماه دیگه سنو بدم اون موقع اول چهار ماهم بود دکتر زاهدان گفت بچه پسره ولی امشب رفتم دکتر گفت اول پنج ماهته بچه دختره اخه الان تکلیف من چیه نباید بفهمم جنسیت بچه چیه یعنی اسمی که براش انتخاب کردم خاطراتی که نوشتم همه پوچ حالا از خدا میخوام هر چی که هست سالم باشه دخترهم شیرینه برکت خونه هم راز مادرشه هرچی که هست سالم باشه ولی من هنوز باور ندارم حسم میگه پسره حالا تا خدا چی بخواد ....... ...
نویسنده :
مامان حمیدرضا
23:14